جایگاه افلاطون در فلسفهی شناختی (بخش نخست)
(از نظر افلاطون انسان چگونه دانش میآموزد و آن را پردازش میکند.)
افلاطون یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان در تاریخ اندیشهی غرب بود. او به موضوعات زیادی ازجمله «سرشت دانش، حقیقت، اخلاق و روح انسان» علاقه داشت. در این یادداشت، بر جایگاه افلاطون در فلسفهی شناختی تمرکز خواهیم کرد، که در حقیقت بررسی چگونگی «اندیشه، یادگیری و درک» ما بر اساس فلسفه افلاطون است.
افلاطون باور داشت که روح (نفس) انسان از سه بخش ساختهشده است:
1. خرد [l1] (بخش بالایی)2. روان [l2] (بخش میانی)3. میل [l3] (بخش پایینی)
از دید او خِرَد، بالاترین بخش از روح است که به دنبال حقیقت و دانش والا است. همچنین روان، بخش میانی روح است که خودآگاهی او را فراهم میکند و همواره در پی افتخار و شکوه است؛ و درنهایت میل بخش پایینی روح انسان است که به دنبال لذت، خشنودی و خرسندی است. افلاطون فکر میکرد که این بخشهای روح با گونههای مختلف شناخت، راههای شناخت یا چگونگی شناخت در انسان پیوند دارند.
به همین خاطر نیز از دید افلاطون، چهار سطح شناخت وجود دارد:
1. تخیل2. باور3. اندیشه4. درک
این سطوح از یک به چهار، در یک سلسلهمراتب، از پایینترین (سستترین) به بالاترین (قویترین) مرتبشدهاند و هر سطح موضوع و روششناختی خود را دارد.
1. تخیل: پایینترین سطح شناخت است که شامل درک تصاویر و سایههای اشیا میشود. هدف تخیل، شناخت سیما، فرم و شکل است، یا اینکه اشیا چگونه به نظر میرسند. روش تخیل، استفاده از حسهای گوناگون انسان و توانایی درک در او، برای مشاهدهی اشیا است؛ استفاده از تواناییهایی مانند شنوایی، بینایی و یا لمس کردن. از طرفی افلاطون تصور میکرد که تخیل غیرقابلاعتماد و فریبنده است، زیرا با شرایط گوناگون تغییر میکند و به چگونگی ذهن و حالتهای گوناگون آن بستگی دارد.
2. باور: سطح دومِ شناخت در انسان است و به انسان توانایی نظر دادن و قضاوت کردن در مورد چیزها و موضوعات گوناگون را میدهد؛ باور تلاش میکند راستی و واقعیت را بشناسد و درک کند اشیا در جهان فیزیکی بهراستی چگونه هستند. روش باور برای شناخت، استفاده از «تجربه، مشاهده و حافظه» است تا بتواند موضوعات و دادههای جدید را یاد بگیرد. باور رویدادهای گوناگون را تجربه و مشاهده میکند، سپس آنها را به حافظه میسپارد و بعد تلاش میکند تا از آنها درسهای جدید بیاموزد. افلاطون معتقد بود که باور بهتر از تخیل است، اما همچنان سست و غیرقابلاعتماد است، زیرا به داده وابسته است و دادهها نیز همیشه در حال تغییر هستند.
3. اندیشه: سومین سطح از توانایی شناخت در انسان اندیشه است که شامل استدلالهای خردمندانه، بحث و گفتگو در مورد چیزها و موضوعات گوناگون میشود. هدف اصلی اندیشه، خردورزی و بررسی موضوعات گوناگون در قلمرو خِرَد و منطق است. روش اندیشه، دیالکتیکی یا مبتنی بر «گفتگو» است؛ به این صورت که ایدهها و موضوعات گوناگون و جدید را با استفاده از پرسش و پاسخ، بررسی و آزمایش کنند. افلاطون اندیشه را برتر از باور میدانست، اما بااینحال به این باور بود که این پدیدهای ناکامل و موقتی است، چراکه اندیشیدن به فرضیه یا انگاره و گمان بستگی دارد.
4. درک یا دریافت: این پدیدهی شناختی در فلسفهی شناختی افلاطون، بالاترین جایگاه را دارد و انسان با این توانایی میتواند جستارهای گوناگون را بهدرستی «فهم و دریافت» کند. هدف از «درک و دریافت» نیک است و همهچیز برای آن در یک قلمروی آرمانی قرار میگیرد. روش این پدیده این است که برای دستیابی به چشماندازِ کاملِ مفاهیم و ایدهها، از شهود و بینش درونی انسان، استفاده میکند. افلاطون بر این باور بود که درک یا دریافت، بهترین و مطمئنترین شکل از پدیدههای شناختی است، زیرا به دانشی روشن و آشکار و بیچونوچرا نیاز دارد.
نظریه شناختی افلاطون، پیامدهای گوناگون و زیادی برای موضوعات «معرفتشناسی» و «متافیزیک» در فلسفهی او دارد. معرفتشناسی، مطالعهی دانش، چگونگی کسب آن و بهطورکلی یادگیری است. متافیزیک مطالعه واقعیت و آنچه که حقیقت از آن تشکیلشده، است.
- از دید افلاطون، دانش صرفاً این نیست که افراد در مورد موضوعات گوناگون، باور و اندیشه داشته باشند، بلکه دانش یعنی، باور و اندیشهای موجه، بر اساس اصول عقلانی، خردمندانه و ثابتشده؛ دانش یعنی اینکه «چرایی، چگونگی و دلایل» شکلدهنده، درونی و پنهانشده در پشت موضوعات را بدانیم، نه اینکه فقط نشانهها و شکل ظاهری آنها را مشاهده کنیم.
- از دید افلاطون، راستی و واقعیت صرفاً آن چیزی نیست که ما با حواس خود در جهان فیزیکی درک میکنیم، بلکه آن چیزی است که با ذهن خود در جهان آرمانی، پندار میکنیم. راستی (حقیقت) از شکلهایی ابدی و مفاهیمی تغییرناپذیر تشکیلشده است؛ همراه با ایدهها و مفاهیمی که الگو و دلیلی بر همهچیز هستند.
فلسفه شناختی افلاطون بر بسیاری از اندیشمندان در طول تاریخ تأثیر گذاشته است؛ چه کسانی که موافق اندیشهی او بودهاند و چه کسانی که در برابر اندیشهی او ایستادهاند. در همین حال، برخی افلاطون را به دلیل بینش او دربارهی ماهیت «اندیشه و دانش» ستودهاند؛ درحالیکه برخی دیگر افلاطون را به خاطر آرمانگرایی و عقلگرایی بیشازاندازهی او، که نقش تجربه و عاطفه در شناخت را نادیده میگیرد، موردانتقاد قرار دادهاند. فلسفهی شناختی افلاطون، یکی از نخستین تلاشها برای درک انگارهها و موضوعات شناختی جهان است و اندیشهی او همراه با اندیشهی ارسطو، شانههایی هستند که تاریخ فلسفهی شناختی روی آنها قرارگرفته است.
نظرات
ارسال یک نظر